اسم:
لفظی است که ذاتاً بر معنایی دلالت کند و مقرون به زمان نباشد , ضمیر , اسم اشاره , اسم موصول, اسم شرط, اسم استفهام و کنایه چه برای تسهیل و چه برای ایراد معنایی خاص جانشین اسم می شوند.
علم وشائع:
اسم بر دو قسم است:
1- علم که بریک فرد خاص از افراد یک نوع اختصاص دارد مانند" یوسف"
2- شائع که همه افراد یک نوع را شامل می شود و به یک فرد خاص اختصاص ندارد مانند"کتاب".
مشتق یا جامد:
اسم یا مشتق است یا جامد. اسم مشتق اسمی است که از ریشه فعل گرفته شده باشد" کاتب" .اسم جامد اسمی است که از ریشه فعل گرفته نشده باشد" قلم".
مصدر:
مصدر اصل مشتقات است و از آن فعل ماضی و از ماضی مضارع و امر مشتق می شود. مشتقات از فعل مضارع گرفته می شوند و از آنها این پنج مشتق : اسم فاعل , اسم مفعول, صیغه مبالغه, صفت مشبهه وافعل تفضیل , جزو صفات و این سه مشتق : اسم مکان و اسم زمان و اسم مره , جزو اسمها هستند.
مصدر سه گونه است: مجرد و مزید و میمی.
مصدر مجرد: مصدری است که بر حروف اصلی خود اکتفا کند و اوزان آن در فعل ثلاثی از سی متجاوز است و در قیاس نمی گنجد .اوزان مصدر رباعی مجرد دوتا است : فَعلَلَه وِفعلال.
مصدر مزید: مصدری است که یکی از حروف زائد دهگانه برحروف اصلی آن افزوده شود , اوزان مصادر ثلاثی مزید ده است:
أفعلَ إفعالاً(أکرم إکراماً)
فَعَّلَ تفعیلاَو تفعِلَه( قدّم تقدیماً وتقدِمهً)
فاعَلَ مفاعلَ وفعالاً( قاتلَ مقاتله وقتالاً)
تَفَعَّلَ تَفَعُلاً (تکرَم تکرُماً)
تفاعَلَ تفاعُلاً (تباعد تباعُداً)
انفَعَلَ انفعالاً(انطلق انطلاقاً)
افتَعَلَ افتعالاً(ابتعد ابتعاداً)
افعَل افعِلالاً(اسود اسوداداً)
استَفعَلَ استفعالاً(استفهم استفهاما)
افعوعل افعیعالاً(احدودب احدیداباً)
و اوزان مصادر رباعی مزید به قرار زیر است:
تَفَعلَلَ تَفَعلُلاً(تَدَحرَجَ تَدَحرُجاً)
افعَنلَلَ افعِنلالاً(احرنجَم احرِنجاماً)
مصدر میمی: مصدری است که از ثلاثی بر وزن مَفعَل ساخته می شود مانند " مَلجَأ" اگر حرف اول ثلاثی عله باشد بر وزن مَفعَل ساخته می شود مانند " مَوعِد" اما مصدر میمی از غیر ثلاثی بر وزن مضارع مجهول درست می شود بدین ترتیب که حرف مضارعه به میم مضموم بدل می شود مانند "مجتَلَب".
مصدر عامل:
مصدری است که عمل فعل را انجام می دهد وآن در وقتی است که تقدیر فعلش با أن یا ما مصدریه درست باشد . اگر مصدر از فعل لازم باشد به فاعلش اضافه می شودمانند:"حزنت لموت صدیقک: از مرگ دوستت اندوهگین شدم " واگر از فعل متعدی باشد به فاعلش اضافه می شود و بعد از آن مفعول به منصوب می آید مانند" سرنی حفظ الولددرسه: حفظ کردن آن پسر درس خود را شادمانم کرد "
اسم مره:
همان طور مصدر مره است که بر وقوع فعل برای یک مرتبه دلالت می کند,اسم مره از ثلاثی بروزن فَعَله درست می شود مانند" ضربه " و از غیر ثلاثی بر وزن مصدر مختوم به تاء مربوطه درست می شود " انتِفاضَه"
اسم نوع:
مصدری است که برهیئت و نوع فعل دلالت دارد, اسم نوع از ثلاثی بر وزن فَعله درست می شود مانند " وقفه" و از غیر ثلاثی همانند اسم مره بر وزن مصدر مختوم به تاء مربوطه درست می شود .
اسم مکان و اسم زمان:
اسم مکان بر مکان وقوع فعل و اسم زمان بر زمان وقوع آن دلالت دارد و هردو از فعل ثلاثی مجرد صحیح که مضارع آن مضموم یا مفتوح العین باشد و یا از فعل معتل اللام بر وزن مفعل درست می شود مانند "مَنظَر" و مَشرَب" و"مَجلَی" و از فعل ثلاثی مجرد که مضارع آن مکسور العین باشد و یا از فعل معتل الفاء بر وزن مَفعِل ساخته می شود مانند"مَضرِب" و"موعد". اسم مکان واسم زمان از غیر ثلاثی مجرد بر وزن مصدر میمی از همان فعل درست می شود مانند" مُنطَلَق".
اسم آلت:
اسمی است که برادات و وسیله کار دلالت دارد و از اسم مشتق بر وزن مِفعَل مِفعال ومِفعَلَه ساخته می شود مانند" مَخرَز"و" مِنشار"و "مِکنَسَه". اسم آلت غیر مشتق قیاسی نیست مانند"کأس"و"قلَم"و"دَواه"
مذکر ومونث:
اسم یا مذکر است یا مونث, اسم مونث یا مونث لفظی است وآن در صورتی است که مختوم به یکی از علائم تأنیث باشد. عبارتند از تاء مربوطه "مراة" والف مقصوره " عصی" والف ممدوده "صحراء" ویا مونث معنوی است وآن در صورتی است که مختوم به علائم تأنیث نباشد "زینب" ویا لفظی و معنوی است"لیلی"
جمع مذکر:
جمع مذکر سالم با افزودن واو و نون در آخر اعلام ذکور درست می شود "زیدون"و"مومنون" اسامی غیر علم مکسر دارند و جمع مکسر با تغییر حروف و حرکات مفرد درست می شود.جمع مکسر بردو قسم است : جمع قله وآن جمعی است که برسه به پائین دلالت کند وچهار وزن دارد:"آبحر"و"آجداد"و"آروقه"و"فتیه"و جمع کثرت که اوزان بسیاری دارد مانند"بحار"و"حدود"و "فتیان"و"کتب" به این جمعها جمع منتهی الجموع نیز افزوده می شودوآن جمعی است که پس از الف تکسیر دو حرف متحرک داشته باشد "مصانع"و"قوانین".
جمع مونث:
جمع مونث سالم با افزودن الف و تاء در آخر اسم مفرد درست می شود ، این جمع به اعلام اناث " هِندات" و اسامی که به علامت تأنیث ختم می شوند"نَظَرات" ومذکر غیر عاقل و مصغر "کتَبیَّات"اختصاص دارد. مصادر غیر ثلاثی مجرد نیز با الف و تاء جمع بسته می شوند مانند"تعریفات".
تصغیر:
عبارت است از افزودن یاء ساکن پس از حرف دوم اسم برای دلالت برتقلیل " دُرَیهِم" یا تحقیر "رُجَیل" یا تحبیب"بُنَی"، برای ساختن اسم مصغَر علاوه بر افزودن یاء ساکن ،در ثلاثی حرف اول اسم مضموم و حرف دوم مفتوح می شود و در غیر ثلاثی حرف پس از یاء مکسور می شود"مُغَیزِل"
عدد اصلی:
اسمی است که بر کمیّت اشیاء قابل شمارش دلالت می کند. عدد اصلی چهار نوع است: مفرد و آن از سه تا ده (ثلاثه- عشره) است وصدو هزار (مأئه والف) جزو عدد مفرد به شمار می آیند. مرکب وآن از یازده تا نوزده (احدعشر- تسعه عشره)است. عقود وآن از بیست تا نود( عشرین –تسعین)است . معطوف و آن از بیست ویک تا نود ونه ( واحد وعشرین – تسعه و تسعین)است.
مفرد:
حکم عدد مفرد آن است که با مذکر به آخر آن تاء افزوده می شود و با مونث به آخر آن تاء افزوده نمی شود " ثلاثه رجال: سه مرد" و "ثلاث نساء: سه زن" بجز یک و دو (واحد واثنین)که با مذکر مذکر وبا مونث مونث به کار می روند" رجل واحد: یک مرد" و امرأتان اثنتان: دو زن" ، صد وهزار (مائه والف) برای مذکر و مونث یکسان به کار می روند.
مرکّب:
حکم عدد مرکب آن است که هردو جزء آن مبنی برفتح باشد،در عدد دوازده (اثنی عشر)جزو اول معرب است واعراب مثنی را می گیرد و نون آن حذف می شود همچنانکه در موقع اضافه حذف می گردد و جزءدوم آن مبنی برفتح است " عندی خمسَ عشره مقاله: پانزده مقاله دارم" و "رأیت اثننی عشرهَ امرأة: دوازده زن دیدم"شرط درعدد مرکب آن است که جزء اول آن در تذکیر وتأنیث با معدود مخالف وجزء دوم آن موافق باشد" خمس عشره امرأة و خمسه عشَر رجلاً: پانزده زن وپانزده زن"بجز یازده ودوازده که هردو جزء آنها در تذکیر وتأنیث با معدود مطابقت می کنند"أحد عشر رجلاًواثنتا عشره امرأة:یازده مرد ودوازده زن"
عقود:
حکم عقودآن است که با مذکرو مونث بریک لفظ باقی بمانند"عشرون رجلاً وخمسون امرأة: بیست مرد و پنجاه زن:
معطوف:
حکم عقود عدد معطوف آن است که جزء اولش مانند عدد مفرد و جزء دومش مانند عقود باشد"خمسه وعشرون رجلاً وخمس وعشرون امرأة وبیست وپنج مرد وبیست وپنج زن"
معدود:
حکم معدود آن است که با عدد سه وده(ثلاثه و عشره) و مابین آنها و با عدد صد هزار (مائه والف)مجرور است"ألف رجلٍ ثلاثة رجالٍ هزار مردو سه زن" وبنا بر تمییز بودن با اعداد یازده ونود و مابین آنا منصوب است" خمسه عشر رجلاً: پانزده مرد"و حکم معدودآن است که همیشه مفرد باشد مگر اینکه بوسیله اعداد سه وده و مابین آنها مجرور شودکه در این صورت جمع میگردد"تسعه رجال: نه مرد"
معرفه کردن عدد:
عدد مرکب با آوردن ال تعریف بر جزء اول آن معرفه می شود " قرأت الخمسه َعشرَ کتاباً: آن پانزده کتاب را خریدم "عدد معطوف با آوردن آل بر هردو جزء آن معرفه می شود" قرأت الاربعه والعشرین کتاباً: آن بیست و چهار کتاب را خواندم". عدد مفرد با آوردن أل برعددو معدود یا آوردن أل بر یکی از آنها معرفه می شود" قرأت الخمسه َ الکتبِ أو خمسه الکتب: آن پنج کتاب را خواندم "و به ندرت گفته می شود "قرأت الخمسه الکتب " و عقود با آوردن أل بر سر عدد معرفه می شوند" قرأت العشرینَ کتاباً: آن بیست کتاب را خواندم"
اعراب اسم:
اسم معرب اسمی است که آخر آن به سبب تغییر عوامل تغییر می کند.القاب اعراب رفع و نصب و جر است و علائم آن ضمه و فتحه و کسره می باشد . بجز اسماء خمسه یعنی أُب ، أخٌ، حمٌ،فَمٌ،ذُو که علامت رفع در آنها واو و نصب الف و جر یاء است " جاء أبوک ورأیتُ ُ اخاک و مررتُ بذی مال : پدرت آمد و برادرت را دیدم و بر مالداری گذشتم" علامت نصب جمع مونث سالم به کسر است . همه حرکات بالا ظاهری است ، گاهی ظهور اعراب ناممکن است که در این صورت اعراب تقدیری است.
منصرف:
بعضی از اسمها منصرف است یعنی تنوین وهمه حرکات اعراب در آخر آن ظاهر می شود و بعضی از اسمها غیر منصرف است یعنی کسره وتنوین به آخر آن در نمی آید وممنوع الصرف نیز نامیده می شود.
ممنوع الصرف:
اسماء غیر منصرف عبارتند از : علمی که به الف و نون زائدمنتهی باشد " عثمان " .علمی که وزن فعل داشته باشد" أحمد ،یزید". علم مرکب مزجی "بعلبک" . علم مونث لفظی " أُسامه". علم عجمه ای که از سه حرف بیشتر باشد"إبراهیم" . علمی که از صیغه اصل خود عدول کرده باشد " عُمَر" صفتی که بر وزن فعلان ومونثش بر وزن فَعَلی باشد " سَکران" صفتی که بر وزن أفعَل باشد وبا تاء مونث نشود " أحمَر، أعوَر . صفتی که از لفظ دیگر عدول کرده باشد مانند" أخَر"که جمع أُخرَی است.
جمعی که بر وزن مَفاعِل یا مَفاعِیل باشد" أفاضل، مَوازین "هر اسمی که به الف تأنیث ختم شود مطلقاَغیر منصرف است " سَکرَی، حَمراء ،مَرضَی، أصَدِقاء"
منصرف شدن اسم غیر منصرف:
اسم غیر منصرف اگر مضاف واقع شود ویا أل تعریف برسر آن در آید مجرور می شود و کسره می گیرد" مررت بأفضل العلماءِ"
مبتدا وخبر:
مبتدا اسمی است مرفوع ومجرد از عوامل لفظی که مدلول جمله به آن اسناد داده می شود وخبر اسمی است مرفوع که معنای جمله را تمام می کند و با مبتدا جمله اسمیه مفیدی را تشکیل می دهد " العلم ُ نافعٌ".
احکام مبتدا و خبر:
در اصل باید مبتدا معرفه و خبر نکره باشد مگر اینکه ابتدا کردن به نکره جایز باشد وآن در موقعی است که افاده شمول یا تخصیص کند " انسان خیرٌ من حیوان" ، " هل أحدٌفی البیت " ،"تلمیذٌ مجتهدٌ زارنا"،"کتابٌ فی الأدب خیرُکتاب"،" زیادةٌ فی الخیر خیرٌ "، " کتیِّبٌ هذّبنی". گاهی خبر معرفه است وآن در صورتی است که مبتدا معرفه باشد " یوسُفُ رئیسُنا"
جای مبتدا وخبر:
اصل در مبتدا این است که مقدم برخبر باشد .این ترتیب در موارد زیر مراعات نمی شود وتقدیم خبر بر مبتدا واجب می گردد: هرگاه خبر ظرف یا جار و مجرور و مبتدا نکره باشد " عندی کتابٌ" ،هرگاه خبر اسم استفهام باشد" أین البیتُ"،هرگاه مبتدا محصور باشد " ما عادلٌ إلاّ اللّه" ،هرگاه مبتدا مشتمل بر ضمیری باشد که به خبر برمی گردد" فی الدار صاحبُها".
انواع خبر:
خبر یا مفرد است "العلم ُ زینٌ" یا جمله " الکتابُ درسُه مفیدٌ" یا شبه جمله " الکتابُ فی البیت".
نیابت از خبر:
هرگاه صفت پس از نفی یا استفهام قرار گیرد و در اسم بعد از خود عمل کند ،مبتدا است ومابعد آن به وسیله آن مرفوع و از خبر بی نیاز است " ما عارفٌ أخوک الدرسَ و ما عالمٌ أنت بحالی"
افعال ناقصه:
در زبان عربی سیزده فعل است که بر سر مبتدا و خبر در می آیند ومبتدا را به عنوان اسم خود مرفوع و خبر را به عنوان خبر خود منصوب می کنند وافعال ناقصه نامیده می شوند و عبارتند از : کان، أصبحَ ،أضحَی، ظَلَّ، باتَ،أمسی، مازال،مابرح،ماانفکّ،مافتیء، مادام، صار، لیس. به این افعال،افعال دیگری که از خبر بی نیاز نیستند ملحق می شوند مانند: آضَ،رجع، استحال،عَاد،حار،ارتدَّ، تحوَّل، غدا، راح،انقَلَب، تبّدَل، همه این افعال به معنی فعل " صار: شد" می باشند" کان الجوّصافیاً"
حروف مشبهه به لیس:
چهار حرف ضمن احکام خاصی همانند لیس عمل می کنند و حروف مشبهه به لیس نام دارند و آنها عبارتند از: إن،ما،لا،لات"إن أحدٌ خیراً من أحدٌ إلاّ بالعلم".
افعال مقاربه:
هفده فعل عمل کان را انجام می دهند و آنها کاد و اخوات آن می باشند. برخی از این افعال بر نزدیکی وقوع خبر دلالت دارندمانند: کادِ، کَرَبَ،أوشَکَ، و برخی بر امید داشتن به وقوع فعل مانند:عسی، حری،اخلولق وبرخی بر شروع در فعل دلالت دارند مانند:شرع، أنشأ، طفق،أقبل،علق،أخذ، جعلَ،هبَّ ، ابتدأ، قام،انبری. همه افعال بالا افعال مقاربه خوانده می شوندو شرط است که خبر آنها فعل مضارع باشد"أخذ الولد یتحدَّث"هرگاه عسی وأوشک و اخلولق به مصدر متشکل از "أن " و فعل منسوب شود فعل تام است "أو شک أن یسقطَ الجوادُ: نزدیک بود اسب بیفتد" جواد فاعل و جمله یسقط مبنی در محل رفع و فاعل أوشک است یعنی اوشک سقوط الجواد .
حروف مشبهه به فعل:
این حروف از آن جهت حروف مشبهه به فعل نامیده می شوند که از سه حرف به بالا ساخته شده اند و آخرآنها مبنی برفتح است و متضمن معنی فعل می باشند و بر سر مبتدا و خبر در می آیند ومبتدا را به عنوان اسم خود منصوب و خبر را به عنوان خبر خود مرفوع می کنند و آنها عبارتند از : إن،أن،کأن،لکن،لیت،لعلّ،"إن اللهَ عادلٌ:همانا خدا دادگر است".
اگر چهار حرف اول از حروف مشبهه به فعل مخفف شوند بهتر است که عمل آنها باطل شود"عملتُ أن الموتُ حقٌ".
همزه أنّ در صورتی که بتوان مصدری جانشین آن کرد بجز در نقل قول مفتوح می شود" علمت أنّک ناجح" و در غیر این صورت مکسور است"أن اللهَ کریمٌ" واگر هر دو حالت صحیح باشد فتح و کسر آن جایز است" أَقسِمُ أنَّکَ بریء".
لاء نفی جنس:
لاء نفی جنس عمل أن را انجام می دهد" لا رجلَ فی الدّار" جز اینکه لا و اسم آن مبنی بر فتح وبنابر مبتدا بودن در محل رفعند.در عمل لاء نفی جنس شرط است که لاء برای نفی عام باشد، اسم و خبرلاء هر دو نکره باشند ، اسم لاء متصل به آن باشد، خبر لاءبرلاء مقدم نشده باشد وحرف جرّبر آن داخل نشود.اسم لاء سه گونه است: مفرد مبنی بنابر عامل نصب .مضاف یا شبه مضافی که لفظاًمنصوب است"لا خادَم مائده حاضر " ،"لا مکتباً علی العلم عندنا". اگر لاء نفی جنس تکرار شود الغاء عمل هر دو آنها یا عمل کردن هر دو آنها و یا عمل کردن یکی از آنها جایز است" لا حولٌ ولا قوةٌ إلاّ بالله".