1
سؤال

لا تَسأَلینی : کیف حالِی؟


إذا کنتِ تُحِبّینَنی حَقّاً ...


إسأَلی:


کیفَ حالُ أَصابِعی؟

 


پرسش
از من مپرس
که چگونه ام ؟
گرت به راستی که دوست می داریم ...
بپرس:
انگشتانم چگونه اند؟


2

رائِحه

الشَّجرهُ تَفقِدُ أوراقِها


و الََّفَهُ تَفقِدَ أستِدارَتها


و الأنُوثَهُ تَفقِدُ أُنوثَتَها . . .


إلّا رائِحَتَکِ


فَهی تَرفُضُ أن تَمُرَّ


مِن ثُقُوبِ الذّاکِرَه . . .

بوی خوش

درخت گم می کند برگ هایش را
و لب
گردی اش را
و زن
زنانه گی اش را
جز بوی تو که نمی خواهد
از روزنه ی حافظه ام بگذرد.


3

الیل

لم یَبقَ فی الشّارِعِ الَّیل


مَکانٌ أَتَجَوَّلُ فیه . . .


أَخَذَت عَیناکِ
کُلَّ مِساحَهِ الَّیل . . .

 

 


شب

در خیابان های شب
دیگر
جایی برای قدم هایم نمانده است
زیرا که چشمان ات
گستره ی شب را ربوده است.


4

لا أری أحَدَاً سِواکِ

أنا لا أُفَکِّرُ . .
أن أُقاوِمَ ، أَو أَثُورَ علی هَواکِ . .
فَأَنا و کُلُّ قَصائِدِی . . .
مِن بعضِ ماصَنَعَت یَداکِ . .
إنَّ الغرابَهَ کُلَّها . .
أَنّی مُحاطٌ بالنِّساءِ . .
وَ لا أَری أَحَداً سِواکِ . .


جز تو کسی نمی بینم
در اندیشه ی آن نیستم
که برابر عشق تو قیام کنم
یا که مقاومت . . .
زیرا من و تمامی شعرهایم
ساخته ی دستان تواند . . .
لیک همه حیرتم از آن است
که دور و برم را زنانی گرفته اند
و جز تو کسی نمی بینم . . .






5
برید
منّی رسالَهُ حُبّ
و منکِ رِسالَهُ حُبّ
و یَتَشَکَّلُ الرَّبیع . .


چاپار

بهار ...
از نامه های عاشقانه ی من و تو
شکل می گیرد.
6

نبیذ

مَن مِنکما یَشربُ الأَخر ؟
أ أنتِ التی تشربین النبیذ ؟
أم هو الذی یشربُکِ ؟؟


شراب

چه کسی از شما
دیگری را می نوشد ؟
آیا توکه شراب را می نوشی ؟
یا او که تو را می نوشد ؟؟



7
بدون تنقیط

« أُحبُّکِ »
و لا اضعُ نقطهً فی آخرِ السطرِ

بی نقطه

« دوستت دارم »
و پایان سطر نقطه ای نمی گذارم

8

عطر

عطر المراه
فضیحهٌ علنیه
لاتهتمُّ بتکذیبها . . .
بوی خوش

بوی خوش زن
رسوایی آشکاری است
که نمی تواند تکذیبش کند .



9
طبیعهُ الرجل

یحتاج الرَّجُلُ الی دقیقهٍ واحده
لیعشقَ امرأه . . .
و یحتاجُ الی عُصورٍ لنسیانها . .
خوی مرد

مردیک دقیقه نیاز دارد
که عاشق زنی شود . . .
و روزگاران بسیار
که فراموشش کند . . .














10

فولکلور

أسمعُ بخشوعٍ


موسیقی برامز،


و بیتهوفن ،


و شوبان ،
و رحمانینوف .
و لکنَّ البَدویَّ فی داخلی
یَظلُّ یَشتاقُ الی صوت الربابَه . .

فولکلور

موسیقی برمز ،
و بتهوون ،
و شوپن ،
و رحمانوف را
با فروتنی گوش می دهم
لیک خوی صحرایی درونم
مرا شیفته ی نوای کمانچه
می کند